آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

کوتاهیه موی دائمی!+تولد مامان شهرزاد+زلزله

عزیزم نمی دونم چرا تنبل شدم در راه نوشتن وبلاگت ولی اصلا" نگران نباش نه تنبلیه من و نه سانسورهای اعصاب خورد کنه نی نی وبلاگ و نه هیچ عامل دیگه ای نمی تونه باعث بشه که من دست از سر وبلاگ نویسیت بر دارم    داریم روزهای سرد و جالی رو می گذرونیم ! و همونطور که در پستهای قبلی گفتم این هوا خیال گرم شدن نداره! همش داره تگرگ و بارون میاد هر روز! یعنی می تونم بگم با سویی شرت میری بیرون حتی الان که دو سه روز مونده تا تابستون شروع بشه ! پیک نیک رفتنمون هم به همین منظور تعطیل شده تا ببینیم بالاخره کی هوا می خواد گرم بشه! امروز چنان تگرگی اومد که من داشتم سکته می کردم! یکم از فندق بزرگتر بود و صدای دزدگیر همه ی ماشینها در اوم...
30 خرداد 1395

عکسهای اهواز

خونه ی مادر شوهر خالت و آیلین 4 ساله تو بغل نانا جون و نگاه های حسودانه ی شما! و خودت وارد عمل شدی! و شما که با خوشحالی جای آیلین رو تو بغل نانا گرفتی!و الکی خودتو به خواب زدی شما و آیلین توپولو در حال دیدن کارتون آماده برای رفتن به خونه ی دوست خالت اینجا هم خونه ی  دوست خالت و اتاق خواب ترمه دختر شونه اینم آیلین و ترمه که بیچاره داره له می شه! و تابش که عین تاب خودت بود و تو وسایلمون تو خونه ی مامان جونت اینا بود که به خاطر اینکه ازمون خواس...
17 خرداد 1395

سفرهای مارکوپولو.....

عزیزم اول بگم که برای بار دومه که دارم می نویسم یک بار نوشتم همش پرید! یکم مختصرتر می گم برات که دلیل غیبت طولانی این بار که باعث شد اردیبهشت 95 نوشته نشه اینه که هم شما که ظهر ها نمی خوابی و بجاش ساعت 9 شب می خوابی در طول روز مدام به من وصلی و با توجه به بیدار بودن و وابسته بودن بیش از حد شما به من ....من فرصتی برای نوشتن پیدا نمی کنم چون مدام می گی مامان ببین...مامان بیا....مامان می خوام بیام بغلت....مامان بیا تابم بده.... مامان بیا بشین باهام کارتون ببین! و خلاصه من جز لاینفک همه ی بازیها ی شما هستم و حتما" باید نگاه کنم وگرنه صدام می کنی که ببین....نگام کن....  این وابستگیت تا اونجاییه که حتی اگه کسی به م...
9 خرداد 1395

اردیبهشتی که گذشت

تو این پست عکسهای اردیبهشتیتو میذازم  عزیز دلم و زیر هر عکس توضیح میدم که کجا بودیم و روزانه هاتو می گم  و در پست بعد که تا امشب یا فردا اونم تایید می کنم برات از اتفاقات و روزانه های اردیبهشتی و خردادی بیشتر توضیح میدم  پس بریم سراغ عکسهات یکی از روزهای اردیبهشتی رفتیم کومه و یه میکی موسی بود که با شما دوست شده بود همون روز ولیعصر هم رفتیم که هوا سرد شد و تو عکس خودتو می بینی دست تو دست ناناجون و بابا وحید یک روز جمعه هم من و شما برای دومین بار تنهایی با هم رفتیم پارک  ادب و شما کلی اسکوتر بازی کردی و یه دوستی هم پیدا کردی که اتفاقا" اسکوتر داشت و حساب...
7 خرداد 1395
1